سلام خدا ... حالت چطوره ؟! یکدفعه هوس کردم باهات حرف بزنم . دلم گرفته بود شمارتو گم کردم ، آدرس تورو هم که نداشتم . راستی یه سؤال ؟ تو دلت بگیره چیکار می کنی ؟ با کی حرف می زنی و درد و دل می کنی ؟ اصلاً تو دلت می گیره کسی و داری باهاش حرف بزنی ؟
دلت بسوزه ؛ من دلم می گیره سه چهار نفری دارم که باهاشون حرف بزنم خودم و خالی کنم . بزار یه چیزی و صادقانه بهت بگم آخه اگه نگم ته دلم می مونه و اون وقت سنگینی می کنه . اگر کسی و نداری ، ناراحت نشو ، آخه خودت مقصری اونقدر مغروری که نه کسی و تحویل می گیری و نه با کسی حرف می زنی . مسلماً بقیه هم حاضر نیستن با تو هم کلام بشن . بابا ... این کار بدیه که اون بالا بشینی و به درد و گرفتاری همه واقع باشی و کاری نکنی . خودت هم می دونی از اون ارج و قرب افتادی . وقتی ما با درد و گرفتاری خودمون داریم دست و پنجه نرم می کنیم ، دیگه به تو چیکار داریم ؟!!!
شوخی کردم ؛ هنوز برای ما خیلی عزیزی و بزرگ . بالاخره هرچه باشه خدایی و می دونی داری چیکار می کنی . راستی می تونم این قول و بهت بدم که سنگ صبورت باشم و به حرفات گوش کنم . مطمئن هستم حرفای زیادی داری . چون من که از دو سه نفر ناراحت هستم انگار به اندازه یک کوه ناراحتیشو احساس می کنم . اون وقت اگه تو از نصف مردم هم ناراحت باشی ، چی می شه ؟؟؟؟؟
بگذریم از این حرفا ... راستی با تؤام خدا خوب گوش کن چی دارم می گم ، اگه یکبار دیگه صدات بزنم و جواب ندی ، یا کم محلی و بی توجه ای کنی ، به جان خودت قسم به همه می گم تو تا حالا چیپس نخوردی یا تا حالا کافی شاپ نرفتی و یا حتی یه حساب بانکی نداری که آدم ازت پول قرض کنه . حالا خودت می دونی ، اگه می خوای آبروتو نبرم ، آبروی مارو حفظ کن و مارو نجات بده .
فدای تو بشم . خیلی می خوامت .
متن بالا حرف دل من با خداست اگه چيز بدي توش بود تو رو خدا به روم نيارين خيلي سعي كردم خودموني باشم با خدا و چيزه بدي نگم نميدونم متنش يه شوخي بود يا يه دردو دل تاريك ولي در هر حال من كه خالي شدم دوستت دارم خدا
هه سلام يلداتون مبارك هر چند من كه يلدا رو اصلا درك نميكنم امشب همه دور هم هستن من تنهام نميدونم چرا من برعكس قوانين آدم ها هستم موقعي كه همه تنهان من خود به خود يكي رو دارم ولي الان چي... الان از همه تنهاترم از همه خدايا تو هم تنهايي نه اونجا شب يلدا چطوره؟ما رو دعوت نميكني؟باشه خدا هم ديگه حوصله ما رو نداره ديگه نميخوام توي اين وب حرف هاي كليشه اي عاشقانه بزنم ديگه نميخوام شعر هاي با قافيه قشنگ بنويسم ديگه نميخوام داستان هاي عاشقانه اي كه يكي از يكي كليشه اي تر هستش و بزارم ميخوام واسه خودم باشم نميخوام نميخوام ديگه واسه آمار بازديد كاري كنم ديگه هم به هيشكي خبر نميدم هر كي دوس داشت و اين وب به دلش نشست ميتونه بياد
اي خدا ديوونه شدممممممممممممممممممممم
خدایااااا......
کفر نمی گویم،پریشانم..................
چه می خواهی تو از جانم؟ مرا بی آن که خود خواهم اسیر
زندگی کردی.................
خداوندا..........تو مسئولی....................
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه
دشواراست..........
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است وازاحساس
سرشار..............
خداوندااااااااا........
کفر نمی گویم.........پریشانم............
می دونی وقتی خدا داشت بدرقم می کرد بهم چی گفت؟؟؟؟
جایی که می ری مردمی داره که می شکننت،مبادا که
بشکنی... من همه جا باهاتم و تو تنها نیستی......... (پس چرا من
اين تاسوعا عاشورا هم اومد و رفت نميدونم من تغيير كردم يا نه هيچ وقت حس يا اباالفضل گفتن ديشب و با هيچ حسي عوض نميكنم توي دنيا شما رو هم دعا كردم راستي شما در مورد خودتون چي فكر ميكنين تغيير كردين؟
عاشقي می خواست به سفر برود. روزها و ماه ها و سال ها بود که چمدان می بست. هی هفته ها را تا می کرد و توی چمدان می گذاشت. هی ماه ها را مرتب می کرد و روی هم می چید و هی سال ها را جمع می کرد و به چمدانش اضافه می کرد.
او هر روز توی جیب های چمدانش شنبه و یکشنبه می ریخت و چه قرن هایی را که ته ته چمدانش جا داده بود.
و سال ها بود که خدا تماشایش می کرد و لبخند می زد و چیزی نمی گفت. اما سرانجام روزی خدا به او گفت: عزیز عاشق، فکر نمی کنی سفرت دارد دیر می شود؟ چمدانت زیادی سنگین است. با این همه سال و قرن و این همه ماه و هفته چه می خواهی بکنی؟
عاشق گفت : خدایا! عشق، سفری دور و دراز است. من به همه این ماه ها و هفته ها احتیاج دارم. به همه این سال ها و قرن ها، زیرا هر قدر که عاشقی کنم، باز هم کم است.
خدا گفت : اما عاشقی، سبکی است. عاشقی، سفر ثانیه است. نه درنگ قرن ها و سال ها. بلند شو و برو و هیچ چیز با خودت نبر، جز همین ثانیه که من به تو می دهم.
عاشق گفت : چیزی با خود نمی برم، باشد. نه قرنی و نه سالی و نه ماه و هفته ای را.
اما خدایا ! هر عاشقی به کسی محتاج است. به کسی که همراهی اش کند. به کسی که پا به پایش بیاید. به کسی که اسمش معشوق است.
خدا گفت : نه ؛ نه کسی و نه چیزی. "هیچ چیز" توشه توست و "هیچ کس" معشوق تو، در سفری که که نامش عشق است.
و آنگاه خدا چمدان سنگین عاشق را از او گرفت و راهی اش کرد.
عاشق راه افتاد و سبک بود و هیچ چیز نداشت. جز چند ثانیه که خدا به او داده بود.
عاشق راه افتاد و تنها بود و هیچ کس را نداشت. جز خدا که همیشه با او بود.
سلام سلامي از ته دل به كسي كه اومدي توي كلبه كوچيك و ساده من راستش من بساط اين كلبه رو اول تو بلاگفا پهن كرده بودم ولي كسي پيدا نميشد كه متن هايي كه مينويسم و درك كنه اوضاع توي بلاگفا عالي بود ميومدن ميرفتن اما من يه كسي رو ميخواستم كه درك كنه متن ها رو و از ته دلش بخونه اما توي بلاگفا اينطور آدمي نبود منم اومدم اينجا تا شايد اينجا چند نفر پيدا شن كه متن هاي وبو درك كنن البته اين تعريف نيست ها
ديگه نميخوام توي اين وب حرف هاي كليشه اي عاشقانه بزنم ديگه نميخوام شعر هاي با قافيه قشنگ بنويسم ديگه نميخوام داستان هاي عاشقانه اي كه يكي از يكي كليشه اي تر هستش و بزارم ميخوام واسه خودم باشم نميخوام ديگه واسه آمار بازديد كاري كنم ديگه هم به هيشكي خبر نميدم هر كي دوس داشت و اين وب به دلش نشست ميتونه بياد قدمش روي چشم
در ضمن اگه زحمتي نيست اسم وبه منو توي لينك هاتون تغيير بدين مرسي
کم کم واسه ترانه هات واسه تموم لحظه هات
به فکر قافیه های تازه باشی بد نیست
پس میکشم پامو از این مثلث
قلب تو راه قلبمو بلد نیست
************************
در ضمن اگه زحمتی نیست توی نظر سنجی هم شرکت کنین مرسی
************************
profile faal